درسرزمین قلب تو احساس غربت میکنم
بااینهمه آوارگی نگوکه عادت میکنم!!
من باتمام بیکسی بتو پناه آورده ام
گمان نکن باغربتت میمانمو سرمیکنم...
بیگانه ای بامن ولی..لبخندبرمن میزنی
آرامش قلب مرااینگونه برهم میزنی
درهای باغ سبزرابرروی چشمانم ببند
گرمرغ عشقم نیستی..بیارهایم کن زبند
سرخورده ازاحساس تو..من پرزخالی میشوم
ازسرزمین قلب تو..یکشب فراری میشوم
یکشب فراری میشوم...
کوآن غروبهای فراموشی؟
کوآن کلبه های کوچک گلی؟
تنهایی مراتوچه میدانی؟
وقتی غریب واربه کنارپنجره می آیم
وقتی به مرغان باغ می نگرم
پرنده های غریب پروازرابیادمن آرید
حس میکنم که رازدلم راباهیچکس نتوانم گفت
شایدپرنده محرم خوبی باشد
شایدپرنده همسفرم باشد
درآسمان آبی بی ابر
شایدکه پرگشودن ازاین تنگنای بی روزن
آسانترازنشستن وماندن باشد
همچون درختهای خشکیده
به دشتهای خالی دورازدسترس می نگرم
به مردمانی که ازمن دورند
وبه حقارت ماندن وحقیرشدن
پرنده های غریب
پروازرابیادمن آرید...